شبـــی غمگیـــن شبــی بـارانــی و ســـــرد
مــــرا در غـربـــت فــردا رهــا کـــرد
دلــــم در حســـرت دیـدار او مــانـد.
مــرا چشــم انتظـار کوچــه ها کــرد
بـه مـن می گفت تنهایی غریب است.
ببین با غربتش با من چه ها کرد
تمام هستیم بودو ندانست که
در قلبم چه آشوبی به پا کرد
و او هرگز شکستم را نفهمید
برچسبها: افسانه عاشقی , نقطه پایان , قصه عشق , شعر نو , زیباترین شعر عاشقانه , شعر عشق ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد